شرح شیدایی-بخش هفتم.. شدیدا خوف و رجا!
سال هاست مفهوم سرخوشی را دیگر نمی فهمم اما خوشی را خوب میفهمم!
گاهی سرخوش نیستی اما ناخوش هم نیستی..
اصلا فکری شده ام که این دنیا برای سرخوشی نیست! ..فقط برای فهمیدن است!
فهمیدن آن چه دیروز نمی فهمیدی! تا امروز بفهمی که دیروز هیچ نمی فهمیدی و امروز منتظر فردا باشی برای
اینکه بفهمی که امروز چه چیزهایی را نمی فهمیدی!
به همین با مزه گی! مثل یک پازل از پیش تعیین شده..
به همین شیرینی.. مثل شیرینی شکلات کاکائویی وقتی با گرمای قهوه تلخ ترک، در دهانت ذوب می شود!
گفتنش حتی از تصور کردنش راحت تر است.. اما فقط باید چشید.. فقط باید چشید تا فهمید..
زندگی یک داستان تفهیمی پیچیده است که عمق پیچیدگی اش را تنها خودت موقع مرتب کردن کلاف پر از پیچ و تاب ذهنت خواهی فهمید!
و چقدر فهمیدن بعضی واقعیت ها تلخ است! تلخ.. به تلخی قهوه تلخ ترک که گرمایش شکلاتی را در دهانت آب کرده است..
زندگی حقیقتا همین است.. تلخی و شیرنی با
هم.. و وقتی خیلی تلخ باشد قدر همان اندک شیرینی را عمیق میدانی!
آری زندگی حقیقتا همین است. تلخی و شیرینی با هم! شدیدا خوف و
رجا.. خوف و رجا..
ف.ی.شیدا
نوزدهـ فروردینـ95_13