شاید این لحظه دلم سخت تنگ است برای درد گرفتن..
وقتی مغز کوچکم در دیگ حوادث روزمره ام کمپوت میشود.. دلم هم پخته شده آماده ریش ریش شدن است.
آیا تا به حال سوپ دل خورده ای؟
آیا تا به حال تمام باور هایت را از مغزت برون کرده ای تا در یک نفس همه آنچه را که روزی در فکر و قلبت نهفته بود به یک باره سر بکشی؟!
آیا نوشیدنی به مزه تمام اعتقاداتت خورده ای؟!!
مدت هاست به چنین لحظه ای می اندیشم.. مدت هاست می اندیشم چطور آدم ها میتوانند در یک لحظه به همه آنچه گذشته شان بوده است پشت کنند.. قرآن میخوانند.. نون والقلم .. وبرای رسیدن به نان قلم میزنند به قیمت نابودی تمام مقدساتشان!!
دعا میخوانند.. اللهم عجل لولیک الفرج .. و با تمام انرژی یاران مهدی را خانه نشین میکنند..
نماز میخوانند و قنوتشان ورزش ریایی برای محبوبیت و مقام است!!
و صدقه میدهند به قصد..
و نمیدانم امروز چرا خود را از آن آدم ها جدا میپندارم.. من هم مدت هاست دعا میکنم که خدایا صراط مستقیم را به سمت من کج بفرما!
خدایا هرچه من دوست دارم به صلاحم قرار بده! یعنی با زبان بی زبانی دارم خدای زندگی ام را بازنشست میکنم.. انگار خودم میتوانم برای خودم راه و چاه تعیین کنم!!
انگار خدا دارد بلند به خوش خیالی ام میخندد.. و من چه قدر غافلم ازینکه همه را دارم جز خودش را! به همه امید دارم جز خودش!!
و به هر دری رو میزنم جز درخانه خودش!
و چه کودکانه برای نابود شدن آرزوهایم به خودش گله میکنم.. و فریاد میزنم.. اصلا خدا آیا تو واقعا هستی؟!!
و خودش خوب میدانست که چه کسی را من قرار دهد و چه کسی را زینب(س)! که همچون منی درسختی های حاصل از بیخدایی ام زبان به شکوه باز میکنم و فریاد "ما رایت الا جمیلا" از همچون زینبی غروب عاشورا را در هم میشکند!!
خداوندگار ذره ذره وجود من! امروز سخت دلم را که از ذات خودت به من کادو کرده بودی گم کرده ام .. امروز آمده ام به التماس به درگاه خودت زانو بزنم .. که به آبروی همین شهدایی که آبرو دار ما شده اند... یاری ام کن از خودم را لگد کنم نه خون شهیدان را !!!
الهی آمین
حالم این روزها از جنس دیگریست..
بوی الرحمن خودم را دارم می شنوم..
"من" دارد می میرد!
اللّهم عجّل..
فاطمه یوسفی (شیدا) 1391
شهریور 94/ درد دلی خودمانی..
گاهی آسمان شهر آنقدر سیاه و پر دود می شود که باید از شهر
بیرون زد..
باید فرار کرد و زد به کوه و ارتفاع..
رفت بالا! آنقدر بالا که بشود راحت نفس کشید!
این وقت ها چه قدر خوشبخیتم ما که حرم شهدا داریم..
حرمی به زیبایی همه حرم های دوست داشتنی. حرمی به وسعت تمام دل های تنگ دانشگاه..
همدم درد دل های همه دل خسته ها. محرم راز بی کس ها..
5 تا داداش دوست داشتنی. با مرام. که هرجای دنیا هم که برویم نمیتوانیم بی قرار
حرم نشویم..
تعطیلات.. خوابگاه های بسته. و ما فرسنگ ها دور از شماییم. اما خودتان خوب میدانید
دلهایمان در حرم جا مانده است. دریابید مارا.. این روزها سخت به برادریتان
محتاجیم..
شهدا یاریمان کنید که خونتان را لگد نکنیم..
یاری مان کنید خودمان را لگد کنیم!
تا از خود بیخودمان عبور نکنیم بال هایمان را مجال پریدن نیست..
دعایمان کنید.
فاطمه یوسفی (شیدا)
دلمان برای نشستن و خلوت با شماها تنگ شده.. خیلی تنگ..