نمیدانم چرا..
از پارامونت قدم زنان به سمت خیابان ارم در فکر بودم..
نگاه
ملتمسانه فقیران که گوشه ی سرمای خیابان های آسفالتی مردم شهر، به درد خود
میلرزیدند تمام حجم ذهنم را پر کرده بود..
فروشگاه
های رنگارنگ لباس و مردمی که تماشاچی فیلم آموزش مصرف گرایی با پخش زنده در صفحه
تصویر ویترین مغازه ها بودند..
در
همین افکار بودم که در جلوی بنر تبلیغاتی بزرگی به خودم آمدم!
آپارتمانی
لوکس در خیابان ارم..
بزرگ
رویش نوشته بود ستاد مردمی حمایت از آیت الله...
کاملا
مردمی بودن ستاد مشخص بود!
آخر
مردم همه در همین مدل خانه ها دارند زندگی میکنن خب یکی شان یکی از خانه هایش را
در اختیار ستاد قرار داده..
باید
با خوشحالی تا پردیس دانشگاه می دویدم! از اینکه انقدر مردم مان وضع مالی خوبی
دارند که برای ستاد انتخاباتی عزیزی به قصد قربت دریغ نمیکنند..
اما
نمیدانم چرا تا خوابگاه نگاه دخترک لیف فروش که درس میخواند زیر نور چراغ پیاده
روی خیابان های بی رحم شیراز بدرقه راهم بود..
نمیدانم
چرا..
ف.ی.شیدا-26 بهمن ماه 1394
پ.ن: خودسانسوری: ... اختیاری یا اجباری؟ مساله چیست؟ جبر ظالمانه یا عاطفانه..